رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته
مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته
سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم
که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته
تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی
شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته
مزن از نا امیدی دم که آن طفل دبستانی
شود دانشوری کامل ولی آهسته آهسته
بنور دانش و تقوی شود گمگشتگانی را
بحق آوردن از باطل ولی آهسته آهسته
همای عشق ، مارا برده با خود دربر دلبر ازین منزل به آن منزل ولی آهسته آهسته
که باید ناخدا کشتی در امواج دریا را کشاند جانب ساحل ولی آهسته آهسته
بدامن
دامن در ثمین دیدگانم شد سرشک
رحمتش نازل ولی آهسته آهسته
سحرگاهی دل آگاهی چه مینالید از حسرت که
آه از عمر بی حاصل ولی آهسته آهسته
حضورش
قوت سحبان نطقم را ربود از من
شده سحبان من باقل ولی آهسته آهسته
شراب
عشق را بنگر که هر
خلوت نشینی را
کند رسوای هر محفل ولی آهسته آهسته
خرامان
بگذرد از خطه ایران غزلهایم
بهندو سند کشد محمل ولی آهسته آهسته
بلطف
پیر میخانه حسن بگرفت پیمانه
بامیدش شده نائل ولی آهسته آهسته
علامه حسن زاده آملی